خاطرات پسرم

روزانه

سلام پسر خوشگلم خوبی مامانی؟جات راحته عزیز دلم؟دلم خیلی هواتو کرده میخوام همین الآن بیای پیشم عزیز دلم ذهنم درگیره خرید سیسمونیته بخاطر دوری از مامانم هنوز هیچی از وسایلت رو نخریدم البته همه میگن وقت زیاده.نمیدونم شاید من زیادی عجولم .....ولی حق دارم مامانی واسه خرید وسایلت کلی ذوق و شوق دارم و به حرف هیچکی گوش نمیدم هر بار با بابایی میریم بیرون یه چیزی برات میخرم من هواتو دارم مامانی خیالت راحت...... جونم واست بگه فندق مامان که حسابی شیطون شدی و لگدای محکمی رونثارم میکنی که من عاشق این مشت و لگداتم..بابایی که از سرکار میاد صداشو خوب تشخیص میدی و عکس العمل نشون میدی..وقتی زیادی شیطون میشی باباییت کلی باهات حرف میزنه و تو هم آ...
16 تير 1393

جبران کردم.....

کیف کردی پسر یدونه من چجوری در عرض چند ساعت تمام تاخیرم رو جبران کردم و تمام خاطرات رو برات خلاصه نوشتم البته به تفکیک تاریخ ..وای که حسابی انگشتام خسته شد ولی اشکال نداره فدای سرت فندوق من.. خب دیگه الآن نزدیک افطاره و درسته مامانی روزه نمیگیره ولی بابایی روزست و باید برم براش سفره رو بچینم... شما هم الآن حسابی داری وول میخوری تو شکم من الههی قلبونت برم .. دوست دارم پسر نازم یه عالمه بوووووووووووووووووووس واسه عزیزم ...
12 تير 1393

گذری به روزهای گذشته

سلام عمرم خب مامان جوون میخوام تو این پست روزهایی رو که برات از خاطرات دونفرمون نگفتم بگم...میخوام جبران کنم من تمام روزهای مهم این مدت رو یادداشت کردم و برات از اون روزا میگم بعدا هم یواشکی یه فلش بکی به عقب میزنم که چیزی فراموش نشه 1 اسفند 92 تو این روز من و بابایی فهمیدیم یه عضو جدید میخواد به خانواده دو نفرمون اضافه بشه..خیلی خوشحال بودیم و کلی من تو بغل باباییت گریه کردم.. .عزیز دل مامان من و بابایی از خانواده هامون دوریم و توی غربت زندگی میکنیم واسه همین وجود و حضور تو من وبابایی رو حسابی از تنهاایی در میاره.من وبابایی وارذ سومین سال باهم بودنمون هستیم و جای خالی تو وروجک کم کم داشت جاشو تو زندگی ما نشون میداد.ول...
12 تير 1393

اولین پست

سلام عزیز دلم با یه تاخیر طولانی وبلاگت راه اندازی شد ..البته دلیل قانع کننده ای دارم برای این تاخیر.که کم کم برات از علتش مینویسم عزیزکم..فعلا استارتشو زدیم مامان جوون و قول میدم که دیگه تنبلی نکنم فدات بشم ..   ...
12 تير 1393
1